باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

عید شما مبارک

فقط همین

برای انچه که باور دارید ایستادگی کن

حتی اگر به معنای تنها ایستادن باشه

« آن چه بدست مي آوريد همان چيزي است كه به آن اعتقاد داريد. »

نمی دانم چرا دیریست می لرزد صدای من 

به پای من چه بی تاثیر میریزد دعای من

چنانم  گل کرد در آئینه ام تصویر دلتنگی

نمی گنجد تماشای گلی در چشمهای من

بیابان در بیابان خستگی ماند و پریشانی

نمی آید به همراهم دیگر پایم , عصای من

دل من این چراغ روبرو تاریک شد کم کم

چه خواهد کرد بعد از این دل بی دست و پای من

بیا ساقی امشب به چشمم چو ماه 

مرا غرق آئینه کن با نگاه

مرا تا سحر تا گل آفتاب

ببر تا فراسوی خواب حباب

ببر تا به تنهایی کوه کن

همان بیشه دار غرور کن

از آنجا صدایم کن از پشت خواب 

مرا مست تر کن ز روح شراب

اشک شب

افسرده , بی پناه , پریشانحال افتاده ام بگوشه تنهایی

من یکطرف نشسته ام  و غمها استاده اند گرم صف آرایی

در بزم گرم  زندگیم

بی گناه سنگی فتاد و ساغر من شکست

ای وای از شکنجه های تنهایی

ای تک تک ستاره های شب تارم 

ای اشکها ؟؟!!

زدیده فرو ریزید

ای لحظه های غمزده بنشینید

ای دیوهای حادثه برخیزید

در این شب سیاه غم آلوده من هستم

و سکوت غم انگیزی

وز این سیاهچال نصیبم نیست جز وای وای شوم  شباویزی

بشوق آنکه بسوی تو نامه ای بفرستم

شبی سیاه چو زلف تو تا سپیده نشستم

چو رفتم انکه کنم نامه را به نام تو آغاز

نداد کریه مجالم و خامه فتاد زدستم

گم گشته در سیاهی 

                            در ظلمت شبانگاه 

                                                     در آخرین نگاهم

گم گشته در هیاهو

                          در ازدحام مردم

                                               در آخرین صدایم

نام ونشان او را شاید که بردم از یاد

                         همچون غروب خورشید در آخرین دم روز

باشد که باز گردد همچون طلوعی دیگر 

ای کاش باز گردد دلتنگ خنده هاشم

اشک شب

امروز گریه میکنم

اخر دوستت دارم را سر کوچه گم کرده ام

من از نیامده میآیم

و تو از این همه آمده

تنهای تنها روبروی آینه مینشینم

و تو به من پوزخند میزنی

و میگویی

تو هیچ وقت هیچ کس نیامده را ندیده ای

...

خسته ام پینوکیو اینجا آدما دروغهای شاخدار میگویند

و دماغ دراز خود را عمل جراحی میکنند .